غزل.....گلدان عشق
بگو عـــهدی که تـــو بستی هنوز رنگ وفا دارد
دلم شاد وخـــودم غــــمگین حکــــایتها جدا دارد
اگر قلب ودلـــم خـــواهــی بدان هردوبیاد توست
چرا من را رهـــــا کردی نگو بی من صفا دارد
رسانم خود به آن دریا که موجش از تو میخواند
زنم فریاد که ای ساحل نمک بر زخم صدا دارد
دلم را غرق درخون کرد سخنهایی ا زاین مردم
کشد نیش زبــــانــهایی که خــــطی از شما دارد
مکن گلدان عشق من ز بی آبـی تو هردم خشک
سرای دل نکن ویـــران اگــــر این دل سرا دارد
اگر سرو چـــمن هستــی چرا این دل شکستی تو
چو قاسم گریه میکرد و بگفت این دل خدا دارد
*قـــــــــــــاسم رنجبـــــــــــــر*